یادداشت نوجوان | ستاره باش مثل پرستار
  • کد مطالب: ۱۸۵۰۶۷
  • /
  • ۲۸ آبان‌ماه ۱۴۰۲ / ۱۱:۴۸

یادداشت نوجوان | ستاره باش مثل پرستار

امروز برای من که هم مادرم و هم پدرم پرستارند روز پرافتخاری است. اینکه شغل پدر و مادر کسی پرستاری باشد زندگی‌اش را جالب می‌کند.

«سلام خدا جانم که از مهربانی‌ات یک آسمان عشق و صبر و خوبی در دل بعضی از آدم‌ها گذاشته‌ای، تا بجز مادرها و پدرها و معلم‌ها که هرکدام یک جور مهربان‌اند، پرستارها هم برای سخت‌ترین لحظه‌های زندگی مراقب ما باشند تا سلامتی‌مان را دوباره به‌دست آوریم.

خدای عزیزم، برای آفریدن همه‌ی پرستارهای دنیا که مانند تو مهربان و مثل پدرها و مادرهایمان فداکارند سپاسگزارم.»

این اولین قسمت نامه‌ام بود که به مناسبت قدردانی از پدر و مادرم نوشتم و روی جعبه‌ی هدیه‌ی کوچکی که برایشان تهیه کرده بودم چسباندم.

امروز سالروز تولد حضرت زینب(س) و روز پرستار است و برای من که هم مادرم و هم پدرم پرستارند روز پرافتخاری است. اینکه شغل پدر و مادر کسی پرستاری باشد زندگی‌اش را جالب می‌کند.

باید خاطراتم را بنویسم. امروز مامان شیفت داشت و نتوانست مثل هر سالمان سر قرار همیشگی روز پرستار به خانه‌ی بابابزرگم برویم.

بابای من می‌گوید: وقتی پدرها و مادرها پیر می‌شوند، این وظیفه‌ی انسانی و اخلاقی فرزندان و حتی اطرافیان است که بیش از پیش به آن‌ها رسیدگی و توجه کنند.

من هم می‌گویم: به نظر من، همان‌طور که برای خلبان شدن، هر آدمی نمی‌تواند این شغل را انتخاب کند، چون شغل حساسی است، برای پرستار شدن هم آدم باید قدرت‌ها و ویژگی‌های مخصوصی داشته باشد.

بابا می‌خندد و می‌گوید: داری تعریف می‌کنی دیگر؟! هردو می‌خندیم. به خانه‌ی بابابزرگ می‌رسیم.
بابا با اینکه خسته بود، وقتی بابابزرگ را دید، با خوشحالی او را درآغوش گرفت و دستش را بوسید.

اشک توی چشم‌های بابابزرگ مثل ستاره می‌درخشید. انگار خوشحالی دیدن بابا، چشم‌هایش و صورتش را روشن و پرنور کرده بود. بابا بعد از احوالپرسی، ابتدا دستگاه فشارخون را به دست بابابزرگ بست.

وقتی بابا داشت سلامت او را بررسی می‌کرد خوشحال بودم. توی چشم‌های من، بابا مانند ستاره‌ای بود که با مهربانی‌اش می‌درخشید.

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.